همه چیز در یک وبلاگ

یه وبلاگ برای کسانی که میخوان بدونند

همه چیز در یک وبلاگ

یه وبلاگ برای کسانی که میخوان بدونند

اندیشه های کوانتومی مولانا (پیوند علم و عرفان) -قسمت دوم

یکی از مبانی وحدت گرائی، اکنون دیدگاه دانشمندان ایده آلیست است که روح، یا آگاهی و ماده را یکی دانسته و آنها را از هم جدا نمی کنند. تفسیرهای متعددی که بر تئوری کوانتوم، و مکانیک کوانتومی واردشده است، نظر به یگانگی، روح – ماده، یا آگاهی و ماده داشته اند.

در تفسیر کپنهاگی تئوری کوانتوم، و همینطور مکانیک کوانتومی، اصالت با مشاهده و ادراک انسان است.اصالت ادراک، مشاهده و تصور، یکی از مهمترین نهادهای تاریخ فلسفه است. به عبارت ساده تر این مشاهده، درک، نظارت و توجه انسان است که وجود چیزی را تعیین و اثبات میکند. 


ادراک و مشاهده یکی از مهمترین امور روحی و روانی انسان است، پس این روح، ذهن و فضای روانی و معنوی انسان است که موجودیت اشیاء، تفاوت آنها و نمود آنها را بر ما تعیین و مشخص می کند.


به اعتقاد مکتب اصالت ادراک، تا من چیزی را مشاهده نکنم، وجود نخواهد داشت، و من با مشاهده و ادراک خود، اتم های اندیشه خود را بر روی شی مورد مشاهده قرار می دهم، و طبق تئوری کوانتوم با شی مشاهده شده یک سیستم را می سازم، پس شاهد با مشهود یک سیستم واحد را به وجود می آورند.

این اتحاد سیستمیک در جهان، همان اتحاد شاهد و مشهود ، یا ناظر و منظور در تئوری کوانتوم است که در واقع اتحاد روح با ماده است.


اگر ما با روح خود شی خارجی یا ماده ای را می بینیم، و با مشاهده و ادراک آن یک سیستم واحد را می سازیم، پس این مشاهده است که به شی قوام وجودی می بخشد همان اتحاد روح، ذهن و آگاهی با ماده است. ما با مشاهده عالم در وجود هستی شرکت می کنیم و با آن یکی می شویم.


نظریه فوق مبتنی بر ایده آلیسم بر کلی است، و نظریه پردازان کوانتومی نیز آنرا مورد تأیید قرار دادند.

معروفترین آنها، گربه شرودینگر، و عدم قطعیت هایزنبرگ است.

شرودینگر فیزیکدان معروف اتریشی فرضیه ای دارد که موسوم به «گربه شرودینگر» است. او گربه ای را درنظر می گیرد که در قفسی جای گرفته است. یک شیشه سیانور در این قفس قرار دارد. و تپانچه ای نیز در قفس قرار گرفته که با روشن شدن لامپی تپانچه شلیک می کند، و شیشه سیانور را می شکند.

در اینصورت دو حال پیش می آید: یا گربه سیانور را میخورد که می میرد. یا نمیخورد و زنده می ماند. چون در قفس بسته و ما از داخل آن اطلاع نداریم، تا در قفس را باز نکنیم از واقعیت ماجرا اطلاع نداشته و یقین حاصل نمی کنیم. پس دو دنیا ، یا دو جهان برای ما وجود دارد که هر دو جهان احتمالی بوده و تابع قانون

احتمالات هستند. وقتی صدای شلیک گلوله بلند می شود و شیشه سیانور می شکند، دو احتمال وجود دارد.احتمال دارد گربه مرده و یا زنده باشد. وقتی در قفس را باز کردیم و دیدیم که گربه خوشبختانه زنده است، اولاً شک ما به یقین تبدیل می شود. یعنی احتمال به صورت تابع موج ساقط شده و قطعیت جای آنرا میگیرد.


گربه زنده است، پس احتمال مرده بودن به صورت تابع موج ساقط می شود، و دنیای زنده بودن گربه قطعیت می یابد. پس این مشاهده و ادراک ماست که احتمال یا قطعیت درون قفس را معین می کند.


این یعنی حاکمیت آگاهی ، شعور ، ذهن و روح انسان در تعیین وضعیت و حالت هرچیز در عالم هستی.

وقتی ما وضعیت چیزی را با مشاهده خود تعیین می کنیم، روح یا آگاهی ما با آن شی یا چیز متحد می شود.در تفسیر نظریه شرودینگر می توانیم بگوئیم، وقتی در قفس را باز می کنیم و گربه را زنده می یابیم، مشاهده ما که قطعیت را به دنبال می آورد عالم ذره را تشکیل می دهد، و گربه مرده که به صورت تابع موج ساقط شده و در عالم احتمال مانده و قطعیت نیافته، عالم موج را می سازد.


به عبارت دیگر، گربه زنده ذره است، و گربه مرده موج. تا زمانی که در قفس باز نشده است، ایندو یعنی موج و ذره مکمل یکدیگرند، وبه محض قطعیت، حالت دوم به صورت موج ساقط می شود و به صورت دنیای موازی با جهان ذره ای، یا جهانی که گربه در آن زنده است در می آید.


وقتی که در قفس را باز می کنیم و گربه را زنده می یابیم و حکم به زنده بودن آن می کنیم، ما با گربه زنده به صورت یک سیستم واحد در آمده و از نظر تئوری کوانتوم یک سیستم یا نظام یگانه ای را تشکیل می دهیم.

ژان گیتون، فیلسوف فرانسوی در گفتگوئی در کتاب «خدا و علم، به سوی متارئالیسم.» می گوید: «... عمل مشاهده و معرفتی که به دنبال می آورد، نه تنها حقیقت را دگرگون می سازد، بلکه آنرا معین می کند مکانیک کوانتومی، آشکارا نمایان می کند که ارتباطی نزدیک میان روح و ماده وجود دارد ... پس چگونه از این سعادتی که نصیب انسان متفکر شده است، بر خود نبالم؟ این تأیید آن چیزیست که همواره به آن اعتقاد داشته ام، فرمانروائی روح بر ماده.»

آنطور که درک می کنم، کائنات از یک خلاء نیرو سرشت شروع شده تا به امروز رسیده و باز به خلاء

نیرو سرشت یا دینامیک بر می گردد. خلاء کوانتومی خود لطیف تر از عالم و کیهان کوانتومی را تشکیل می دهد، و در اثر تکامل ، سیر و پیچیده شدن ساختمان خلاء کوانتومی به ساختار امواج بسیار لطیف از نوع ساختمان آگاهی و اندیشه انسان، چگالی ماده شروع می شود.


اما اساس یکی است، فقط خلاء کوانتومی پویا و نیرو سرشت ایجاد میدان های کوانتومی نموده، آنگاه در اثر فعل و انفعال یا کنش و واکنش آن میدان ها، ماده شکل خود را پیدا می کند. من نام خلاء کوانتومی را آگاهی کل و فراگیر گذاشته ام.اما روح و آگاهی بر ماده و انرژی حکومت می کند.


هستی شناسی بدون توجه داشتن به نظام آگاهی حاکم بر هستی، شناخت یک سیستم مرده
و بدون هدف است، اما آگاهی به هستی زنده، به آن زندگی و پویایی می بخشد.آگاهی حاکم بر دستگاه آفرینش نمایانگر اینست که همه اجزاء عالم که سازنده خود سیستم هستند، زنده، هوشمند، با برنامه و رو به تکامل هستند. ما زیر مجموعه کل به نام کیهان هستیم .

به حکم منطق هر چه زیر مجموعه دارد، کل مجموعه هم دارد ،اما هر چه کل مجموعه دارد، زیر مجموعه ندارد. به عبارت دیگر هرچه جزئی از یک کل دارد، کل هم دارد، اما هر چه کل دارد معلوم نیست جزء هم داشته باشد .

کوه با عظمت و زیبای البرز با قله دماوند از مولکولهایی مانند هیدروژن، سیلیس ، کوارتز و مواد معدنی مانندگوگرد و احتمالاً آهن تشکیل شده است .یک صخره در قله دماوند هم از هیدروژن، سیلیس ، و کوارتز تشکیل شده است، اما صخره یا سنگ های کوچکتر ممکن است فاقد گوگرد ، و یا مواد معدنی باشند .


رابطه انسان با عالم هستی مثل رابطه صخره با کوه دماوند است. اگر انسان می اندیشد ، که یک امر بدیهی است. و اگر روح دارد که امروز دیگر برای روح شناسان غیر قابل انکار است، و اگر انسان زنده و در زندگی رو به تکامل می رود که این نیز روشن تر ازآفتاب است، پس کل عالم که مجموعه یک نظام است، می اندیشد، زنده و هوشمند و رو به تکامل است.به همین دلیل همه ذرات موجود در آنهم باید هوشمند ، زنده و متحرک و هدفمند باشد.


این قضیه مورد اذعان فلسفه شرق یعنی چین ، هند و عارفان ایرانی قرار گرفته است ، با توجه به این اصل بزرگ کیهانی است که مولانا جلال الدین محمد بلخی رومی به زیبایی می سراید :


جــــــــــمله ذرات عالم در نهان با تو می گویند روزان و شبان

ما سمیعیم و بصیریم و هشیم با شما نا محرمان ما خامشیم

ذرات زنده ، هوشیار، پرانرژی و سازنده اند. پس کل یا مجموعه کل آنها یعنی کیهان زنده ، با هوش

سازنده و آفریننده است. رابطه انسان با کیهان مانند رابطه یک گیاه در یک باغ بسیار بزرگ با طبیعت اطراف ،آب و آفتاب و گیاهان دیگر است .


چطور می توان گفت گیاه که در یک باغ بزرگ روئیده، زنده، رو به رشد و صاحب درک است، اما باغ بزرگتر آن که هر آنچه گیاه کوچک دارد، در خود پرورده است مرده و بدون درک و نیروی هوشمندی است. منطق من نمی تواند چنین حکمی را بپذیرد.


اعتقاد من اینست که اگر فیزیک می خواهد به مسائل بزرگ فلسفی و متافیزیک مانند اینکه عالم از چه به وجود آمده بپردازد، نباید فقط به فرمولهای ریاضی و طرح نظریات محدود، کراندار و مادی گرایانه علوم بپردازد. فیزیک باید با عرفان ، یعنی شناخت مسائل تجریدی هستی آشتی کند، و نیروی مکاشفه را به عنوان یک اصل در شناخت منطقی انسان و باورهای او بپذیرد.

حرکت تکامل عالم ، یک نوع تکامل و حرکت کمالی است ،یعنی آگاهی کل ، حال هرچه می خواهد باشد .اینجا دیگر عقل هیچ دانشمندی به آن راه ندارد.


نوعی دانه اولیه را در یک کیهان بی نهایت بزرگ از تاریکی و سرما به وجود آورده است ، و آن دانه در دل اقیانوس بی نهایت تاریک و سیاه و بسیار سرد، ارتعاشی را باعث شده که یک فوتون اولیه به جنبش و به حرکت درآید. همین ارتعاش و حرکت و جنبش فوتون، یا موج- ذره اولیه در کیهان فندقی و شرائط آغازین عالم که معلوم نیست از کجا آمده ،موجب انفجار بزرگ یا مهبانگ شده است، خلاء کاذب تئوریسین های کوانتومی ، و عدم فیزیکدانان و برخی از فلاسفه، از نظر من همان انرژی تاریک یا سیاه است. که اگر راز انرژی سیاه در کیهان فاش شود، ما به وضیعت و حال هستی به لحظات قبل از انفجار بزرگ بیشتر پی خواهیم برد.با توجه به عقاید فوق است که من رگه هائی از نظریه کوانتوم را در اندیشه های مولانا احساس کردم .


مولانا وقتی می فرماید:

ای برادر تو همه اندیشه ای مابقی را استخوان و ریشه ای

اندیشه را مقدم بر هر چیز و هر ماده ای می داند . پس از نظر فلسفی اولویت اندیشه بر ماده یعنی ایده آلیست بودن ، پس مولانا ایده آلیست یا طرفدار مکتب اصالت تصور است .همه دانشمندان طرفدار تئوری کوانتوم خود را ایده آلیست می نامند،چون عالم هستی در نهایت تبدیل به یک موج عقلی می شود.


موج عقلی که استنباط من از عدد «زای» شرودینگر همین موج عقلی است، پس موج عقلی،یا کوچکترین کمیت فیزیکی ساختمان ماده، بسیار به ایده افلاطونی نزدیک می شود .مثال افلاطونی که جمع آن مثل است ،کائنات را تبدیل به یک موج عقلی می کند. موج عقلی یک کوانتوم پیوسته از ساختار اساسی عالم هستی است.


یک چنین موجی نمی تواند تصادفی ، بدون برنامه و نتیجه نیروهای تصادفی و کور طبیعت باشد. موج عقلی یک نوع آگاهی است، انسان از طرف آگاهی و شعور خود می تواند با این موج عقلی یا آگاهی کل تماس بگیرد و با آن به اتحاد برسد.

این آن چیزیست که من از اندیشه های مولانا درک کردم. شاید این راهی باشد برای عده ای که بدانند من با عشق ،و اندیشه ای تجریدی به کیهان نگریسته ام و علم هم که بسیار مقدس و والاست اگر بخواهد به جهان بهتر بنگرد، باید با آگاهی و خرد تجریدی و عشق به کیهان نگریسته و به آن نزدیک شود،در غیر این صورت علم و تکنولوژی ما روزی علیه خود ما به کار خواهد رفت.


پس باید به سه کلمه در زندگی توجه کرد و آن را سرلوحه تفکرات خود قرار بدهیم ، و یک صدا فریاد بزنیم:


زنده باد عشق ، زنده


باد علم ، و زنده باد آگاهی.

اتحاد این سه شاید انسان را به سعادت برسانند.بیش از این دیگر نمی دانم.

اندیشه های کوانتومی مولانا (پیوند علم و عرفان)-قسمت اول

هنگامی که انسان در اشعار نغز و ژرف و شگفت اور مثنوی معنوی و دیوان کبیر شمس غور می کند ، خود را در اقیانوس عمیق از احساس ، عرفان ، فلسفه ، دانش طبیعی ، اشراق و دل آگاهی و جذبه و سرور سرمدی می یابد.هرچه در این دریای ژرف پائین تر برویم و از روی عشق و علم و آگاهی آنرا بکاویم ، مرواریدها و در و گوهر های بیشتری به دست می اوریم . عاشقان ادب ، فلسفه ، و فرهنگ سرزمین ما نیک می دانند که مولانا فقیه عالیقدر و مدرس فقه و اصول و کلام و فلسفه و ادب و لغت و تفسیر بود.

به قول شمس تبریزی، اوصراف معنی بود.اما با دیدن شمس تبریزی و مصاحبه با او چه اتفاقی افتاد که ناگهان این چنین متحول شد ، که از سجاده نشین با وقار بودن ، بازیچه دست کودکان کوچه و بازار گشت. خود می فرماید:

زاهد بودم ، ترانه گویم کردی

می خواره و مست و باده خویم کردی

سجاده نشین باوقاری بودم

بازیچه کودکان کویم کردی

شمس چه تاثیری بر مولانا گذاشته و او چه راز سر به مهری را بر وی گشوده است ، که فقیه بزرگ شهر این چنین واله و شیدا ، و حیران و سرگردان بر سر هر کوی و برزن می رقصد و سماع می کند ، و سراز پای نمی شناسد؟ این وجد و سرور و این تحول ناگهانی انسان و رسیدنش به خورشید نتیجه چه حالت روانشناختی و روحی است که چنین مولانا را به اسمان برده است؟ مولانا پس از ملاقات با شمس ناگهان دریچه ای از دل اگاهی و کشف و شهود بر روی او باز شده است که اساس هر علم حقیقی است.

آلبرت اینشتین ، فیزیکدان بزرگ قرن بیستم میلادی کشف و شهود را پایه دانش حقیقی انسان می داند. پژوهشگران غربی از جمله دکتر موریس باک ، پزشک و فیلسوف کانادائی در کتاب آگاهی کیهانی مولانا را صاحب آگاهی کیهانی می داند.


فریتیوف کاپرا ، فیزیکدان آمریکائی در کتاب تائوی فیزیک می نویسد : عالم کبیر از نظر عرفان شرق بافته ای پیچیده است که تار و پودش پویا و نیرو سرشت است. عالم کبیر و هستی بافتی زنده دارد که به طور دائم حرکت و رشد می کند و تغییر می پذیرد.فیزیک معاصر نیز این عالم را نیرو سرشت یا دینامیک می داند.


ماده و جوهر فعال آن از هم تفکیک ناپذیرند. ذره طبق تئوری کوانتوم هرگز ساکن و خاموش نیست. بلکه پیوسته در حالتی از حرکت است و گرانش ذرات و واکنش در برابر تنگی محل استقرار خود از طریق حرکت ، دلیل بی ارامی اساسی ماده است و خصیصه جهان زیر اتمی است. عالم کبیر دینامیک ، مرتعش ، موزون و همآهنگ و در جنب و جوش است.



اکنون به سازگاری اندیشه های مولانا با تئوری کوانتوم توجه کنیم که چگونه مولانا از حرکات ذرات ابتدائی و جنب و جوش آنان سخن می گوید:

هیچ چیزی ثابت و بر جای نیست

جمله در تغییر و سیر سرمدی است

ذره ها پیوسته شد با ذره ها

تا پدید اید همه ارض و سماء.

تا که ما آن جمله را بشناختیم

بهر هر یک اسم و معنی ساختیم

ذره ها از یکدیگر بگسسته شد

باز با شکل دگر پیوسته شد

ذره ها بینم که از ترکیبشان

صد هزاران آفتاب آمد عیان

صد هزاران نظم و آئین خدا

علت صوری این خورشیدها

باز این خورشید ائین ها

بر گرفته سوی گرداب فنا

ای زمین پست بی قدر و بها

با تمام برها و بحرها

انچه داری در طریق کهکشان

از ثوابت یا که از سیارگان

جملگی ترکیبشان زین ذره ها

تا که روزی می شوید از هم جدا


ما در دو جهان خرد و کلان ، یعنی جهان کوانتومی و جهان بزرگتر از اتم ، این تغییر ، این عدم ثبات ، و این سیر جاودانی را می بینیم.

اتمها و مولوکولها دائم در حرکت هستند.اتمها و مولکولها در این حرکت دچار تغییر و تکامل می شوند.معجزه هستی در همین سیر سرمدی یا سیر جاودانی است. چون ذرات بدون حرکت تکاملی نمی توانند حیات را در جائی از عالم به وجود آورند ، پس حرکت عامل بزرگ در تکامل هستی است.که از اشعار مولانا به خوبی استنباط می شود.به این شعر مولانا توجه کنیم :

بار دیگر این ذرات اشنا

غرق می گردند در گردابها


مولانا در قرن هفتم هجری ، برابر با قرن سیزدهم میلادی زندگی می کرده است. در آن زمان یک تلسکوپ ابتدائی که در زمان گالیله ساخته شد، وجود نداشت ، چه رسد به تلسکوپ قدرتمندی چون تلسکوپ هابل.


اما عکسهائی که تلسکوپ هابل از کهکشانها انداخته و یا مدلهائی از کهکشانها که به وسیله دانشمندان باتوجه به عکسها و اطلاعاتی که تلسکوپ هابل و عکسهای دیگر تلسکوپ های جهان مخابره می کنند طراحی شده اند،همه نشان دهنده شکلی از یک گرداب بزرگ است که ذرات به دور مرکز گرداب چرخ زده و از میان آن ذرات ، یک ستاره از ابر و غبار کیهانی زاده می شود. مولانا با چه دیدی توانسته منظره چرخش ذرات در کهکشانها را مشاهده کند.



خردی که در اشعار مولانا موج می زند در تمام مکاتب فلسفی و عرفانی جهان استنباط می شود. در اوپانیشادهای هند آمده است ، روح زمینی در انسان ، و روح خورشید در آن بالا در واقع یک روح است ، و روح دیگری وجود ندارد.



این تشابه اندیشه و جهان بینی میان عارفان شرق و باز تاب آن در ادبیات عرفانی نشانه آگاهی عارفان شرق همچون مولاناهاست که امروز دانش بشری .بر آن صحه می گذارد.

طرح هشیاری ذرات عالم در اشعار مولانا، طرح تئو ری وحدت روحی است. نظریه وحدت روحی بر روح داشتن همه هستی از جماد گرفته تا ابر خوشه های کهکشانی اعتقاد دارد.


بسیاری از مخالفین فلسفه وحدت روحی اعتقادی به زنده بودن و هشیار و آگاه بودن هستی ندارند. ویتگنشتاین یکی ار فلاسفه بر جسته، در یکی از نوشته های خودمی نویسد ، نظریه وحدت روحی قابل قبول نیست .


شما چطور می خواهید باور کنید که یک سنگ دارای شعور یا اگاهی است ، اگر چنین تصوری بکنید ، شمایک خیال پرداز هستید. اما بر خلاف نظر فیلسوف برجسته اتریشی ، امروز نظریه کوانتوم ، زیست شناسی کوانتومی و نظریه سیستمها ، تئوری وحدت روحی را تایید می کنند.



امروز در تفسیر تئوری کوانتوم می توان به این نتیجه رسید که تمام ذرات بنیادی در تکوین ماده از خود نوعی شعور بروز می دهند. مسلما ، این شعور متنوع است. آگاهی در ذرات سازنده جماد همان نیست که در انسان و یا حیوان.


بنابراین ، طبق نظر ویتگنشتاین سنگ مانند انسان شعور ندارد. این درست است. اما اتمهای سنگ در حد خود دارای شعور هستند.


جمع ذرات ابتدائی در جمادات است که در تکامل و غامضیت خود ، ژن و سلول موجودات تک سلولی را می سازد. آگاهی به معنی انرژی سازمان یافته ایست که از یک موج بسیط شروع شده و در سیر تکاملی خود جماد و گیاه و حیوان و انسان و ابر انسان را برنامه ریزی می کند.

اندیشه های کوانتومی مولانا



نویسنده: دکتر محسن فرشاد

پیوند علم و عرفان

در این کتاب به بحث در باره اتحاد علم و عرفان پرداخته شده. این دو رشتۀ معرفت بشری سر انجام به یک معرفت واحد می رسند و جویبار هر دو به یک دریا خواهد پیوست. امروز اکثر دانشمندان ژرف اندیشبه شعور ذاتی عالم هستی ایمان پیدا کرده اندو از طریق علم آن را اثبات می کنند.
مولانا شاید یکی از قدیمی ترین افرادی باشد که پس از تائوی چین، فلسفۀ هند و دانش و فلسفۀ قدیم بودیسم به شعور ذرات و همۀ کیهان پی برده و آن را در اشعار خود آورده است.اگر ما به فلسفۀ تئوری کوانتوم نظری اندازیم همین اندیشه را در آنجا خواهیم یافت.

کتاب حاضر به اندیشه ها و اشعار مولانا اشاره می کند که در نظریۀ کوانتوم وجود دارد. به طوریکه می توان اشعار مولانا را که رفتار ذرات ابتدایی را توصیف کرده است به شکل معادلات ریاضی در آورد. پس اندیشه های وسیع و پهناور مولانا هم می تواند کوانتومی، هم فلسفی و هم عرفانی باشد.

امید است که این کتاب گامی در شناخت بیشتر مولانا و رشد اندیشۀ اجتماع ما باشد.

منبع

پندهای طلایی انیشتن



اگر خواهان رسیدن به قله های موفقیت و خواسته های واقعی تان هستید حتماً نکته هایی را که در زیر آمده جدی بگیرید:


۱) کنجکاوی را دنبال کنید


«من هیچ استعداد خاصی ندارم. فقط عاشق کنجکاوی هستم».

چگونه کنجکاوی خودتان را تحریک می کنید؟ من کنجکاو هستم، مثلا برای پیدا کردن علت اینکه چگونه یک شخص موفق است و شخص دیگری شکست می خورد. به همین دلیل است که من سال ها وقت صرف مطالعه موفقیت کرده ام شما بیشتر در چه مورد کنجکاو هستید؟

پیگیری کنجکاوی شما رازی است برای رسیدن به موفقیت.


۲) پشتکار گرانبها است


«من هوش خوبی ندارم، فقط روی مشکلات زمان زیادی می گذارم».

تمام ارزش تمبر پستی توانایی آن به چسبیدن به چیزی است تا زمانی که آن را برساند. پس مانند تمبر پستی باشید و مسابقه ای که شروع کرده اید را به پایان برسانید. با پشتکار می توانید بهتر به مقصد برسید.


۳) تمرکز بر حال


پدرم به من می گفت نمی توانی در یک زمان بر ۲ اسب سوار شوی. من دوست داشتم بگویم تو می توانی هر چیزی را انجام بدهی اما نه همه چیز. یاد بگیرید که در حال باشید و تمام حواستان را بدهید به کاری که در حال حاضر انجام می دهید. انرژی متمرکز، توان افراد است، و این تفاوت پیروزی و شکست است.


۴) تخیل قدرتمند است


تخیل همه چیز است. می تواند باعث جذاب شدن زندگی شود. تخیل به مراتب از دانش مهم تر است

آیا شما از تخیلات روزانه استفاده می کنید؟ تخیل پیش درآمد تمام داشته های شما در آینده است. نشانه واقعی هوش دانش نیست، تخیل است. آیا شما هر روز ماهیچه های تخیل تان را تمرین می دهید؟ اجازه ندهید چیزهای قدرتمندی مثل تخیل به حالت سکون دربیایند.


۵) اشتباه کردن


«کسی که هیچ وقت اشتباه نمی کند هیچ وقت هم چیز جدید یاد نمی گیرد».

هرگز از اشتباه کردن نترسید چون اشتباه شکست نیست. اشتباهات شما را بهتر، زیرک تر و سریع تر می کنند، اگر شما از آنها استفاده مناسب کنید.

قدرتی که منجر به اشتباه می شود را کشف کنید. من این را قبلاً گفته ام و اکنون هم می گویم، اگر می خواهید به موفقیت برسید اشتباهاتی که مرتکب می شوید را ۳ برابر کنید.


۶) زندگی در لحظه


من هیچ موقع در مورد آینده فکر نمی کنم، خودش بزودی خواهد آمد.

تنها راه درست آینده شما این است که در همین لحظه باشید. شما زمان حال را با دیروز یا فردا نمی توانید عوض کنید. بنابراین این از اهمیت فوق العاده برخوردار است که شما تمام تلاش خود را به زمان جاری اختصاص دهید. این تنها زمانی است که اهمیت دارد، این تنها زمانی است که وجود دارد.


۷) ارزش خلق


«سعی نکنید موفق شوید، بلکه سعی کنید با ارزش شوید».

وقت خود را به تلاش برای موفق شدن هدر ندهید بلکه وقت خود راصرف ایجاد ارزش کنید. اگر شما با ارزش باشید، موفقیت را جذب می کنید. استعدادها و موهبت هایی که دارید را کشف کنید. بیاموزید چگونه آن استعدادها و موهبت های الهی را در راهی استفاده کنید که برای دیگران مفید باشد. تلاش کنید تا با ارزش شوید و موفقیت شما را تعقیب خواهد کرد.


۸) انتظار نتایج متفاوت نداشته باشید


«دیوانگی یعنی انجام کاری دوباره و دوباره و انتظار نتایج متفاوت داشتن».

نمی توانید کاری را هر روز انجام دهید و انتظار نتایج متفاوت داشته باشید، به عبارت دیگر، نمی توانید همیشه کار یکسانی (کارهای روزمره) را انجام دهید و انتظار داشته باشید متفاوت به نظر برسید. برای اینکه زندگی تان تغییر کند، باید خودتان را تا سرحد تغییر افکار و اعمالتان متفاوت کنید، که متعاقبا زندگی تان تغییر خواهد کرد.


۹) دانش از تجربه می آید


«اطلاعات به معنای دانش نیست. تنها منبع دانش تجربه است».

دانش از تجربه می آید. شما می توانید درباره انجام یک کار بحث کنید، اما این بحث فقط دانش فلسفی از این کار به شما می دهد. شما باید این کار را تجربه کنید تا از آن آگاهی پیدا کنید. تکلیف چیست؟ دنبال کسب تجربه باشید! وقت خودتان را صرف یاد گرفتن اطلاعات اضافی نکنید. دست بکار شوید و دنبال کسب تجربه باشید.


۱۰) اول قوانین را یاد بگیرید بعد بهتر بازی کنید.


اگر شما قوانین بازی را یاد بگیرید از هر کس دیگر بهتر بازی خواهید کرد.

دو گام هست که شما باید انجام بدهید اولین گام اینکه شما باید قوانین بازی که می کنید را یاد بگیرید، این یک امر حیاتی است. گام دوم هم اینکه شما باید بازی را از هر فرد دیگری بهتر انجام بدهید اگر شما بتوانید این دو گام را حساب شده انجام دهید موفقیت از آن شما خواهد بود.


منبع